سرانجام عمر بن سعد

ساخت وبلاگ

عمر بن سعد

ابو حفص عُمر بن سعد بن ابی وقّاص ، سرکرده ی سپاه عبید الله بن زیاد در رویارویی با امام حسین (ع) بوده است . در سال تولّد وی اختلاف است ، برخی گویند : « در سالِ مرگ عمر بن خطّاب به دنیا آمد » و برخی دیگر گفته اند که : « در دوران پیامبر(ص) تولّد یافت(1) . » او در خانواده ای قُرَشی و نسبتاً مهم به دنیا آمد . - از ناحیه پدرش سعد بن ابی وقّاص ، به عبد مناف و از طرف مادرش "ماریه" دختر قیس بن معدی کَرِب ، به امرؤالقیس کِندی می رسد( 2) . – از همان آغاز جوانی ، هوای ریاست در سر داشت و پدرش را سزاوار ترین کس به خلافت می دانست(3 ) .

ابن سعد ، مُجرِم شماره ی سوم فاجعه ی کربلا بود و فرماندهی عملیات را در کربلا به عهده داشت . وی به طمع مُلک ری ، فریفته ی وعده های دروغین ابن زیاد شد و به جنایت های بزرگی دست یازید که ننگ آن برای همیشه ، دامنگیر او وخانواده اش گشت .

عمر بن سعد – چنان که امام حسین (ع) پیشگویی کرده بود – به خواسته ی خود ، یعنی حکومت بر مُلک ری نرسید و ناکام در کوفه ماند . در "الارشاد" آمده است : « عمر بن سعد به امام حسین (ع) گفت : ای ابا عبد الله ! در اطراف ما افراد سفیهی هستند که می پندارند من، تو را می کشم . امام حسین (ع) به او فرمود : « آنان سفیه نیستند ؛ بلکه عاقل اند ؛ امّا آنچه ما یه ی روشنی چشم من است ، این است که تو پس از من ، گندم عراق را به مدّت بسیار کمی خواهی خورد(4 ) . » « عمر بن سعد در قیام مختار به شدّت ، هراسان شد . از این رو ، به وسیله ی عبداللّه بن جَعده بن هُبَیره از مختار ، امان نامه گرفت ، به شرطی که از کوفه بیرون نرود . مختار ، امان نامه را ماهرانه و دو پهلو تنظیم نمود و در اولین فرصت ، بهانه ای به دست آورد، بدین گونه که : مردی نزد عمر بن سعد آمد و گفت : « من شنیده ام که مختار، سوگند یاد کرده مردی را بکشد ! به خدا سوگند ،من کسی را جز تو ، گمان ندارم.» عمر بن سعد از کوفه بیرون آمد تا به "حمّام" رسید(5 ) . به او گفته شد : « فکر می کنی این کارت بر مختار پوشیده می ماند ؟!» او شبانه بازگشت و داخل خانه اش شد . وقتی صبح شد ، حفص پسر عمر بن سعد آمد و به مختار گفت :" پدرم برایت پیغام داد که ، بر اساس همان عهد و قراری که میان ما و تو هست ، ما را در جایگاهمان نگه دار( 6)." مختار به او گفت : « بنشین» و به ابو عمره دستور داد که به دنبال عمر بن سعد برود و او را بیاورد . ابو عَمره نزد عمر بن سعد رفت و به او گفت : «امیر ، تو را خواسته است ! » عمر برخاست ؛ امّا پایش در جبّه اش گرفت و فرو افتاد . ابوعمره، او را در همان جبّه با شمشیرش کشت و سرش را در دامنش گذاشت و آن را در برابر مختار قرار داد.

مختار به پسر عمر بن سعد ، حفص گفت :« این سر را می شناسی ؟» حفص استرجاع کرد ( اِنّا لِلّه گفت ) و گفت :« آری و زندگی ، دیگر پس از او ، لطفی ندارد !» مختار گفت :« راست گفتی ، تو هم پس از او زنده نمی مانی !» و دستور داد او را نیز کشتند و سر او را در کنار سر پدرش گذاشتند .

آن گاه مختار گفت :« این سر، در برابر سر حسین (ع) و این هم در برابر علی بن الحسین ( علی اکبر ) ، هر چند که برابر نیستند ! به خدا سوگند ، اگر سه چهارم قریش را به خاطر حسین می کشتم ، با بند انگشتی از بند انگشتان او برابری نمی کرد(7 ) .» مختار سپس سر آن دو را نزد محمد بن حنفیّه و سپس امام زین العابدین (ع) فرستاد . امام به سجده افتاد و فرمود : « ستایش ، خدایی را که انتقام خون مرا از دشمنانم گرفت ! خدا به مختار ، جزای خیر بدهد! (8)

------------------------------------------------------------------------

1- المزی، ابوالحجّاج یوسف، تهذیب الکمال، تحقیق بشّار عواد معروف، 1413 ه : ج 2 ، ص 360

2- ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، تحقیق علی شیری، بیروت: دارالفکر، 1415 ه ، ج45 ، ص 40 و 37

3- منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، تحقیق عبد السّلام هارون، اُفست قم: المکتبه آیت ا... مرعشی، 1404 ه، ص 538

4-شیخ مفید، الارشاد، ج2 ، ص 132

5- جایی در راه حاجیان در کوفه . ( حمام سعد )

6- طوسی ، الامالی ، ص 243 .

7- طبری، تاریخ طبری ج6، ص 60 .

8-مجلسی، بحارالانوار، ج 45، ص 344

تاریخ نگار...
ما را در سایت تاریخ نگار دنبال می کنید

برچسب : سرانجام,عمر,ابن سعد,عاشورا,مختار, نویسنده : سیدحسین اظهری لمراسکی hosseinazhari بازدید : 1365 تاريخ : دوشنبه 26 خرداد 1393 ساعت: 1:02